بسم رب المهدی
شاها قسم به سرّ وصال و فراق تو
چون مادرت کسی به تو در انتظار نیست
گفتم به باغبان فلک پس بهار کو
کی میرود سپاه خزان ، آشکار نیست
گفتا شبی به دوش علی نوبهار رفت
از بعد فاطمه دگر عالم ، بهار نیست
گفتم چه شد که فاطمه را پشت در زدند
آنجا مگر به دست علی ذوالفقار نیست
گفتا که دست حیدر کرّار بسته بود
ماذون پی دفاع ، شه والاتبار نیست
گفتم گناه محسن ناخورده شیر چیست
گفتا فدائی پدر است و شعار نیست
گفتم خدایرا غم مسمار هم بگو
گفتا در آن میانه مگر سوز نار نیست
آتش رسید بر در و مسمار داغ شد
با سینه اش چه کرد ، غمش را شمار نیست
سیصد نفر مهاجم و زهرا به پشت در
ضرب لگد زکینه زدن افتخار نیست
گفت حدیث کوچه و سیلی کُشدمرا
گفتا که کوچه تنگُ محلِ فرار نیست
راه عبور و پنجه ء گرگ و خزان گل
گل روی خاک پرپر و ایمن زخار نیست
التماس دعا
صادقی تبریزی